باز هم سیلی این بار به مامانا

من الان دلم كيك شكلاتى مى خواد.
همين الان. ندارم ولى!
بايد تا فردا صبر كنم. معلوم هم نيست ديگه فردا دلم كيك شكلاتى بخواد من فقط مى دونم كه الان دلم كيك شكلاتى مى خواد و ندارم.
يه روز مامانم اومد گفت زود باش.
پرسيدم چرا؟ گفت سورپرايزه!
و كلن دكور خونه رو تو ده دقيقه عوض كرد و زنگ در رو زدن.گفت چشماتو ببند.
دستمو گرفت برد دم در.گفت حالا چشماتو باز كن.باز كردم ديدم يه پيانو ياماها مشكى، همونى كه پنج سال قبلش هزار بار رفته بودم از پشت ويترين ديده بودمش دم در بود.
همونى بود كه من پنج سال قبل واسه داشتنش پرپر زده بودم. خيلى جا خوردم. گفت چى مى گى؟
گفتم چى مى گم؟ مى گم حالا؟ الان؟ واقعن حالا؟. پيانو رو آوردن گذاشتن اون جایی تو خونه كه مامان خالى كرده بود.
من هم رفتم تو اتاقم. نمى خواستم بزنم تو پرش. ولى از خودم پرسيدم آخه حالا پيانو به چه درد من مى خوره! من كه خيلى سال از داشتنش دل كندم. چند سالى تو خونمون خاك خورد و آخرش هم مامانم بخشيدش.
اولين عشق زندگیم رفت فرانسه، اون جا با يه زن فرانسوى كه چند سال ازش بزرگتر بود ازدواج كرد.
منم كه نمى خواستم قبول كنم از دست دادمش شروع كردم داستان ساختن. ته داستانم هم اينطورى تموم مى شد كه يه روزى بر مى گرده ، وسط داستان هم اينجورى بود كه داره همه ى تلاشش رو مى كنه كه برگرده.
اين وسطا هم گاهى به من از فرانسه زنگ مى زد و ابراز دلتنگى مى كرد. بعد از چند سال دیدم چاره اى ندارم جز اينكه با واقعيت مواجه شم.
شروع كردم به دل كندن. من هى دل كندم و هى خوابش رو ديدم كه برگشته. تا اینکه بلاخره واقعا دل كندم!
چند سال بعدش تو فيس بوك اومد حرف بزنه، گفتم حالا؟ واقعن الان؟من خيلى وقته كه دل كندم!
يه دوستى داشتم خیلی صبور بود.
عاشق يه پسرى شده بود كه فقط يك ماه باهاش دوست بود. اون يك ماه كه تموم شده بود، پژمان رفته بود پى زندگيش!
بعد چند سال يه روز بهش گفتم دل بكن . خودت مى دونى كه پژمان بر نمى گرده. گفت من صبر مى كنم. هر كارى هم لازم باشه مى كنم. يك سال بعد رفت پيش يك دعا نويس.
شش ماهه بعدش با پژمان ازدواج كرد. اون روزا دوست بيچاره ام خيلى خوشحال بود. به خودم گفتم، حتمن استثنا هم وجود داره!
دو سال بعد شنيدم جدا شدن.دیدمش خيلى عصبانى بود. پرسيدم چرا. گفت پژمان اونى نبود كه من فكر مى كردم.
گفتم پژمان همونى بود كه تو فكر مى كردى، ولى اونى نبود كه الان مى خواستى. پژمان اونى بود كه تو اون روزا، همون چندسال قبل خواستى كه باشه، و وقتى نبود، بايد دل مى كندى!
گاهی دلم یه گردش یک روزه میخواد ولی خانوادم میگن هفته اینده میریم ولی شاید هفته دیگه انقدر که الان اگه بری بهت خوش میگذره بهت خوش نمیگذره....من الان نیاز به مسافرت دارم سال اینده شاید بهترین جایه دنیا هم برم دیگه بهم خوش نگذره....
من الان دلم كيك شكلاتى مى خواد...ا
الان مى خواد ولي..

به نظرتون اين نوشته بالا چه طوره؟؟

اؤ بزرگي شنیدم كه مي گفتن:چیزی که با احساس انتخاب شود زئد دل آدم رو میزنه ولی چیزی که با عقل انتخاب بشه پایداره .....

 

 

 


[ شنبه 28 آذر 1394 ] [ 1:31 ] [ tahere ]
[ ]

بدون شرح

 سفری از خود به بی نهایت ...

 


[ دو شنبه 9 آذر 1394 ] [ 5:53 ] [ tahere ]
[ ]

دلدادگان

ا

 

این فقط داستان عشق است...

 


[ دو شنبه 9 آذر 1394 ] [ 5:41 ] [ tahere ]
[ ]